علم آموزی



پس از زدن این تیک سیستم عامل به صورت خودکار و بدون اجازه کاربر به روز رسانی ها را انجام نخواهد داد. محدودیت هایی که بعد از تنظیم وای فای به حالت metered اعمال خواهد شد عبارتند از :

به روز رسانی های ویندوز فقط در موارد لازم و ضروری هستند انجام خواهد شد.

دانلود اپلیکیشن ها از Windows Store غیر فعال خواهد شد.

به روز رسانی های مربوط به غیر فعال خواهد شد.

فایل هایی که به صورت Offline ذخیره شده اند به صورت خودکار بروزرسانی نمیشوند.


علم آموزی

برهان صدیقین

 

بُرهان صدّیقین؛ از براهین اثبات وجود خدا است که در آن تلاش می‌کنند بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی،وجود خداوند را اثبات نمایند. گفته شده است در براهین دیگر از غیر حق پی به حق می‌برند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.

 

عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.

 

قریر ابن سینا

ابن سینا موجود را، به واجب و غیر واجب تقسیم می‌کند؛ و موجود غیر واجب را ممکن الوجود می‌نامد.

 

او سپس در تقریر برهان می‌گوید: موجودی که حقیقتش امکان باشد، وجودش نمیتواند از جانب خودش باشد بلکه از ناحیه موجود دیگری موجود شده است.

 

حال این موجود دیگر، یا خودش ممکن است یا واجب؛ اگر واجب باشد که، همان مطلوب است و اگر ممکن باشد، دوباره همان سؤال پیش می‌آید و باید در نهایت به واجب برسد، و گرنه یا دور اتفاق می‌افتد و یا تسلسل و در نتیجه ممکنات باید تا بی‌نهایت باشد. آنگاه وی با ردّ دور، فرض تسلسل را هم ناگزیر از منتهی شدن به واجب می‌داند.

 

 

تقریر ملاصدرا

برهان صدّیقین با تقریر ملاصدرا جلوه‌ای دیگر یافت. او برهانش را محکمتر و روشن‌تر و شریف‌تر از براهین دیگر می‌داند.

 

او معتقد است حقیقتِ هستی، موجود است، بدین معنا که عین موجودیت است و عدم بر آن محال است؛ و از طرفی، حقیقتِ هستی در ذات یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتنِ خود مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون هستی است، موجود است نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجودِ دیگر؛ پس هستی در ذات خود مساوی با بی‌نیازی از غیر و نامشروط بودن به چیز دیگر یعنی مساوی با وجوب ذاتی ازلی است. در نتیجه، حقیقت هستی، در ذات خود قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود مساوی با ذات لایزال حق است. از نظر ملاصدرا اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حقّ رهبری می‌کند نه به چیزی دیگر؛ و غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود با دلیل دیگر باید پیدا کرد نه حق را.

 

در تقریر علامه طباطبائی، به هیچ مقدمه و مبدأ تصدیقی فلسفی (حتی اصالت وجود) نیاز نیست. او می‌گوید: قبل از آنکه بحث شود آیا واقعیت خارجی ماهیت است یا وجود، اصل واقعیت را می‌پذیریم که نقطه مقابل سفسطه است؛ زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت.

 

سپس با بیانی مبسوط، مستدّل می‌سازد که حتی فرض زوال واقعیت نیز امکان ندارد و می‌گوید: بنابراین، اصل واقعیت زوال پذیر نیست، زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم می‌آید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش ذاتا محال است؛ و اگر زوالش ذاتاً محال باشد پس ثبوت و تحقق آن ذاتا ضروری خواهد بود و این ضرورت ذاتی در فلسفه همان ضرورت ازلی است.

 

نتیجه آنکه در اصلِ واقعیت، یک واجب الوجود بالذّات وجود دارد که به نحو ضرورت ازلی دارای واقعیت است. آنگاه که هر یک از موجودات بررسی شود، مشاهده می‌گردد که هر یک از اینها یا سابقه زوال داشته‌اند یا لاحقه زوال دارند. پس فهمیده می‌شود که هیچیک از اینها واجب بالذّات و واقعیت مطلق نیستند، بلکه بر آن واقعیت مطلق تکیه می‌کنند که همان واجب ازلی خواهد بود.[۴]

 

بنابراین تقریر، مسئله اثبات واجب، دیگر به هیچ مبدأ تصدیقی فلسفی نیاز ندارد و می‌تواند اولین مسئله فلسفی قرار گیرد. همچنین طبق این تقریر، اصل وجود واجب بدیهی می‌شود نه نظری.

 

برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونه‌ای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.

 

ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن می‌دانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست، از جمله:

 

اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (ترجمه: آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[ ۴۱–۵۳]

 

 

 

بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛

یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:‌ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛

کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ.(یعنی: چگونه می‌توان با چیزی که در هستی‌اش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شده‌ای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)

 

 

 

تعلیقه بر شرح منظومة حکمت سبزواری، ص۴۸۸۴۹۷

 نگاه کنید:الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص۱۸ ۲۸

 الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة،ج ۶، ص۱۴۱۶

 الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج ۶، ص۱۴ ۱۵، حاشیة طباطبائی

 کلیات مفتاح الجنان اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص۳۱۶

 


علم آموزی

توضیح اجمالی در باب سفسطه و مغالطه

 

الف. سفسطه

دانشمندان علم منطق در تعریف «سفسطه» می‌گویند: سفسطه، قیاسی است که در آن از قضایای وهمی (وهمیات) استفاده شود؛ و غرض از آن به غلط انداختن طرف مقابل و یا اسکات او باشد.

قضیه وهمیه در نظر آنان عبارت است از: قضیه‌ای که در واقع کاذب و نادرست است؛ ولی «وهم انسان» به آن حکم می‌کند و بر آن صحه می‌گذارد.

البته باید توجه داشت؛ حکم «وهم» در محسوسات کاذب نیست، همان‌طور که انسان وقتی حکم به زیبایی شیء زیبا و زشتی شیء زشت می‌نماید، این تصور و وهم او خطا نیست. علت آن هم این است که «وهم» قوه‌ای جسمانی برای انسان است که با آن جزئیات منتزع از محسوسات را ادراک می‌نماید. به همین جهت، تابع حسّ بوده و هنگامی که حکم بر محسوسات می‌کند، حکمش صحیح خواهد بود. اما اگر بر غیر محسوسات، همان حکم را بنماید، در این صورت کاذب می‌باشد؛ مانند حکم به این‌که «هر چیزی قابل اشاره است» و «در ورای عالم، فضائی لا یتناهی وجود دارد».[1]

در تمایز «وهم» از «عقل» عالمان منطقی بر این باورند که «وهم»، قوّه مدرِک معانی جزئی است؛ اما «عقل» نیرویی است که معانی کلّی را درک می‌کند.[2] برخی نیز تمایز عقل و وهم را در این می‌دانند که وهم با عقل در مقدمات همراهی می‌نماید؛ اما در هنگام گرفتن نتیجه و حکم نمودن، بر خلاف نظر عقل حکم می‌نماید، مانند: مسئله ترس از میّت.[3]

ب. مغالطه

«مغالطه»، قیاسی است که یکی از ویژگی‌های زیر را دارد:

1. به لحاظ «صوری» درست نباشد؛ بدین‌بیان که شکل قیاس به دلیل اختلال در شرایط معتبر در آن، نتیجه‌بخش نباشد. این اختلال؛ گاهی به لحاظ کمّی، گاهی کیفی و گاهی نیز به لحاظ جهت قضایای به کار رفته در قیاس می‌باشد.

2. به لحاظ «مادّی» درست نباشد؛ به این معنا که؛ یا نتیجه عین مقدمات باشد، یا این‌که کاذب ولی شبیه نتیجه صادق باشد؛ (مثل این‌که کسی به نقش روی دیوار اشاره نماید و بگوید: «این اسب است و اسب شیهه می‌کشد پس این شیهه می‌کشد»)، و یا این‌که به لحاظ معنوی باطل باشد (مثلاً در قضیه موجبه، موضوع محقق نباشد، یا این‌که بین وجود ذهنی و خارجی خلط نماید و.).[4]

البته در مواردی نیز ممکن است قیاس هم به لحاظ صورت و هم به لحاظ ماده باطل باشد. پس «مغالطه»، قیاسی است که به سبب وجود خطا در صورت یا ماده یا هر دو، منتج نیست و به لحاظ هر یک از این موارد، دارای اقسام گوناگونی خواهد بود.[5]

علاوه بر آنچه بیان شد، تقریرهای دیگری از تعریف مغالطه و سفسطه نیز ارائه شده است. به عنوان نمونه؛ برخی دانشمندان بیان داشته‌اند که اگر قیاسی نتیجه‌اش نقض یکی از اوضاع[6] باشد، «تبکیت» نامیده می‌شود. حال اگر مقدمات آن برهانی باشند به آن «تبکیت برهانی» گفته می‌شود و اگر جدلی باشند، به آن «تبکیت جدلی» اطلاق می‌گردد. اما اگر مواد یک قیاس نه از یقینیات بود و نه از مشهورات یا مسلّمات، و یا این‌که مواد آن یکی از این موارد بود؛ لیکن صورت قیاس به لحاظ قوانین و ضوابط دارای خللی بود، در این صورت قیاس به لحاظ هیئت شبیه به یقین یا شبیه به مشهور می‌گردد. در چنین مواردی حقیقت مطلب بر مخاطب اشتباه شده و آن‌را اشتباهاً حق می‌پندارد. چنین قیاسی اگر شبیه برهان باشد به آن «قیاس سفسطی» می‌گویند و اگر شبیه جدل باشد، آن‌را «قیاس مشاغبی» می‌نامند. در این موارد است که نام شخص را «مغالِط» و به قیاس او «مغالطه» گفته می‌شود. از طرفی چون در این موارد نقض یکی از اوضاع تحقق می‌یابد، به آن «تبکیت مغالطی» نیز اطلاق می‌گردد؛ هرچند در حقیقت تضلیل و گمراه نمودن است نه تبکیت و شکست دادن. مواد این صناعت طبق این دیدگاه اعم از مشبهات و وهمیات خواهد بود.[7]

البته باید توجه داشت این دو واژه در تعابیر عرفی و محاوره‌ای به یک معنا است و به معنای در هم آمیختن و خلط کردن مطالب و نتیجه‌گیری نادرست از آن است و معمولاً برای باطل جلوه دادن حق یا حق جلوه دادن باطل به‌کار می‌رود؛ که تقریباً نزدیک با معنای اصطلاحی و منطقی است.

[1]. نک: رازی، قطب الدین، تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، تصحیح، بیدارفر، محسن، ص 465، قم، بیدار، چاپ دوم، 1384ش.

[2]. نک: «وهم و خیال در فلسفه و روایات»، 32002.

[3]. تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، ص 465؛ صلیبا، جمیل، المعجم الفلسفى، ج ‏1، ص 659، بیروت، الشرکة العالمیة للکتاب، 1414ق.

[4]. تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الرسالة الشمسیة، ص 465.

[5]. همان.

[6]. نک: بحث جدل در منطق.

[7]. نک: مظفر، محمد رضا، المنطق، ص 419 به بعد، بیروت، دار التعارف، 1400ق. 

 

منبع: http://www.islamquest.net


علم آموزی
ممکن است برای شما این سؤال پیش آید که اگر خدا از قبل سرنوشت و آیندۀ مرا مى داند،
تلاش و ارادۀ من دیگر نمى تواند نقشى در آینده ام داشته باشد و اگر تلاشى بکنم، چون شکست
من در علم خداوند آمده است، تلاشم به جایی نخواهد رسید، و اگر برعکس، علم خداوند بر موفقیتم
باشد، باز هم نیازى به تلاش ندارم.

چنین برداشتى از علم الهى، ناشى از قیاس کردن علم خداى متعال با علمِ انسان است و از لغزشگاه
هاى است که قرآن کریم پیوسته در این باره هشدار مى دهد.
کلید پاسخ به این سؤال در این نکته نهفته است که علم خداوند هم پایان و نتیجه امور و هم فرایند انجام
حوادث را در برمی گیرد. در حالی که علم انسان ها چنین نیست. مثلا یک کارشناس فوتبال که نتیجهی
یک مسابقه را پیش بینی می کند، یا معلمى که آیندهٔ یک دانش آموز را حدس مى زند، هریک براساس
اطلاعات محدودى که دارند، دست به این کار مى زند؛ امّا آن معلم علم ندارد که این دانش آموز از لحظه ی
بعد تا روز امتحان چه تصمیم هایی خواهد گرفت، آیا متحوّل خواهد شد یا به راه گذشته ادامه خواهد داد.
در حالی که علم خداوند این گونه نیست. او همان طور که پایان فرایند را مى بیند بر تمام اتفاقات و تصمیم
گیرى هاى طول فرایند هم شاهد و آگاه است. او مى داند که مثلا فردا آن دانش آموز به اختیار خود تصمیم
مى گیرد، ساعات مطالعهی خود را افزایش دهد، تصمیم مى گیرد از میزان خواب خود کم کند و ده ها تصمیم
اختیارى دیگر. همچنین مى بیند که این تصمیم ها در پایان، منجر به قبولى وى خواهد شد. پس علم خداوند
منحصر به نتیجهی پایانى فرایند نیست، بلکه به سلسلهی تصمیم ها و عوامل دیگرِ مؤثر در آن فرایند نیز متعلق
است. در حقیقت، علم خداوند، براساس علم به تمام عوامل و جزئیات است، نه یک پیش بینى صرف درباره نتیجه.

علم آموزی

مرحوم ملاصدرا در کتاب مشاعر تمام براهین اصالت وجود را جمع کرده است که همه ی آنان براهین قوی نیستند از میان آنان یک برهان فوق العاده قوی است که ایشان در کتاب بی نظیر خود یعنی «اسفار» فقط همان یک برهان را اقامه می کنند. ما از میان برهان های کتاب مشاعر چهار برهان را ذکر می کنیم که آن برهان قوی برهان سوم ما خواهد بود.

حال به ذکر برهان اول می پردازیم.

.

برهان اول

.

می گویند اگر خیر و شر را تحلیل کنیم خیر به وجود و شر به عدم برمیگردد، چگونه؟

می گویند شرط اینکه چیزی خیر باشد وجود است و شرط آن که چیزی شر باشد عدم است یعنی هر چه وجود ببخشد یا وجود را حفظ کند خیر است و هر چه عدم باشد یا منشا عدم بشود شر است برای مثال بینایی خیر است و نابینایی شر، بینایی یک چیز وجودی است اما نابینایی یک چیز عدمی است یعنی نابینایی چیز وجودی در چشم شخص نیست تا بگوییم شخص کوری دارد بلکه نبود بینایی را کوری می گویند.

یا ثروت خیر است و فقر شر ثروت یک چیز وجودی است اما فقر عدمی است یعنی فقر چیز وجودی در جیب شخص نیست بلکه نبود ثروت را فقر می گویند.

یا یک چیزهایی هستند که وجود دارند اما از آن جهت که سبب عدم می شوند شر هستند مثلا زهر مار یک چیز وجودی است اما برای ما شر است چون این زهر سبب مرگ و عدم ما می شود اما زهر مار برای خود مار وسیله ی حیات و وجود است پس برای او خیر است.

پس هر شری را تحلیل کنیم به عدم برمیگردد و هر خیری را تحلیل کنیم به وجود برمیگردد.

حال سوال مطرح می شود آیا می شود خیر های عالم اعتباری باشد؟ «خیر» امر حقیقی است یا اعتباری؟ مشخصا «خیر» امر حقیقی است. پس وجود هم امر حقیقی است پس وقتی ما این خصلت را برای وجود به دست آوردیم که همه ی خیرات به وجود برمیگردد دیگر نمی توانیم وجود را یک امر اعتباری بدانیم. زیرا معنایش این است که خیر امر اعتباری است و حال آنکه خیر یک امر حقیقی است پس وجود هم امر حقیقی است.

.

.

این برهان اول اصالت وجود است گرچه برهان خوبی است اما مقدمه دارد یعنی اول ما باید بپذیریم که خیرات به وجود و شرها به عدم برمیگردد که گرچه همینطور است اما ممکن است عقل فلسفی محض با این راضی نشود یا ذهن بیمار مقدمات را انکار کند.

در پست بعد برهان دوم را اقامه خواهیم کرد.

.

.

#امید_فاروق

.

 

پیج زیر را فالو کنید

https://www.instagram.com/omidsoltani55/


علم آموزی

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ 

خود خداوند شهادت میدهد که خدایی جز او نیست

.

تامل کن که با «برهان صدرایی» آن گونه خدا را برایت اثبات کنم نخواهند شنید مگر پیروان ملاصدرا

.

در تمام نواقص اندیشه کنی خواهی فهمید که همه نواقص به عدم برمیگردد.

آیا کوری وجود دارد؟ مشخصا کوری وجود ندارد و نبود بینایی را کوری می گویند.

آیا فقر وجود دارد یعنی چیزی در جیب شخص وجود دارد به نام فقر؟ مشخصا فقر از عدم می آید یعنی نبود ثروت.

حتی مرگ هم ریشه در عدم دارد و نبود حیات را مرگ گویند.

در تمام نواقص بنگری خواهی فهمید ریشه در عدم دارد، عدم نقطه مقابل وجود است، یعنی عدم با وجود جمع نمی شود.

یعنی وجود در ذات خود هیچ نقصی ندارد و هر چه نقص است برای عدم است، وجود عین کمال و بی حدی و حیات و ثروت است.

پس 

1) تمام نواقص به عدم برمیگردد

2)وجود با عدم جمع نمی شود

پس وجود عاری از هرگونه نقص و عین کمال است.

.

حال به جهان بنگر، آیا جهان وجود دارد؟ پس چرا آمیخته با مرگ و زوال و نقص است؟ 

پس جهان عین وجود نیست چه اگر عین وجود بود ناقص نبود و مرگ و زوال تغییر درش راه نداشت،

بلکه این جهان تکیه به چیزی دارد که عین وجود محض است و آن وجود محض است که این جهان را با تمام اجزایش واقعیت دار می کند و این جهان بواسطه آن وجود محض است که وجود دارد.

و آن وجود محض همان خداست،

اینکه ابن سینا (ره) فرمود:

«حق تعالی، وجود محض است»

.

تا کنون از جهان به وجود خدا می رسیدند اما بنگر که با وجود، اول خدای را اثبات کردم و بعد جهان را، یعنی عقل تو را بی واسطه و مستقیم به خدا رهنمود کردم، اگر جهانی نبود فقط تو بودی و خداوند باز به خدا میرسیدی اگر در #وجود تامل میکردی.

.

بحثی با استیون هاوکینگ

.

می گویند هاوکینگ گفته است خدا وجود ندارد!! این به همان اندازه عجیب است که پروفسور سمیعی بگوید، مشکل اقتصاد حل نمی شود!! تخصص پروفسور سمیعی پزشکی است ایشان را با اقتصاد چکار؟

تخصص هاوکینگ فیزیک است و خداوند موضوع فلسفه است، ایشان را با فلسفه چکار؟!!

اگر در زندگیش چند واحد فلسفه پاس کرده بود سخنش ارزش بیان و نقد داشت.

.

بحثی با راسل و کارل مارکس

.

راسل و مارکس می گویند، جهان را چه کسی خلق کرده گویم خدا، می گویند خدا را چه کسی خلق کرده؟ می گویم خدا خالق ندارد، می گویند پس برهان شما باطل شد!!! زیرا هر چه وجود دارد خالق می خواهد اگر خدا خالق ندارد پس جهان هم خالق ندارد!

در برهان ما ثابت شد وجود عین کمال است جهان خالق می خواهد نه برای اینکه وجود دارد برای اینکه ناقص است و خداوند خالق ندارد چون عین وجود محض است.

مطالب این پیج را دانلود کنید

https://www.instagram.com/omidsoltani55/


علم آموزی

 

یکی از عجیب ترین شخصیت های تاریخ تمدن اسلامی ابوحامد غزالی است، ابوحامد یکی از متکلمین و علمای اهل سنت است که دارای نبوغ فوق العاده ای بود کسی که شبهات اش در فلسفه قرن ها فلاسفه را به دردسر انداخته بود، اگر نبود خواجه نصیرالدین طوسی شاید ابوحامد یک تنه بساط فلسفه را از جهان برچیده بود این درحالیکه بود که او سه سال بیشتر فلسفه نخوانده بود!

در فرصت مناسب شخصیت عجیب ابوحامد را تحلیل خواهم کرد، اما یکی از آن عجایب را در این پست مطرح می کنم، ابوحامد در کتاب سرّالعالمین جلد یک صفحه هجده یا در مجموعه رسائل صفحه چهارصد و هشتاد و سه می گوید:

.

«از خطبه های رسول الله خطبه غدیر است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق نظر دارند، رسول الله فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»

عُمَر پس از فرمایش رسول الله به علی تبریک گفت: افتخار افتخار ای ابالحسن تو اکنون مولای #من و مولای هر مومن دیگری شدی.

.

سپس ابو حامد بعنوان یکی از بزرگان اهل سنت می گوید:

.

« این سخن عُمَر حکایت از تسلیم و رضایت او در برابر حکم رسول خدا را دارد اما پس از گذشت آن روزها عمر تحت تاثیر هوی نفس و علاقه به ریاست قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشگر کشی ها و برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمین های دیگر راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و.»

.

ذهبی از رجال شناسان بزرگ اهل سنت می گوید من از دیدن سند های حدیث غدیر مبهوت شده ام حدیثی که متواتر لفظی است یعنی هزار سال است تمام علمای اسلام چه شیعه و چه سنی پی در پی و متواتر دقیقا یک رخداد و یک جمله را تکرار کرده اند که در تاریخ بشر چنین گزارش دقیقی وجود ندارد.

واقعه غدیر شاید روشن ترین رخداد تاریخ باشد رخدادی که در آن انسانیت به کمال رسید و آخرین پازل حقیقت تکمیل شد، حقیقت که همیشه با مخالفت انسان های عصرش رو به رو می شود اینبار هم با مخالفتی به قیمت آتش زدن خانه ی وحی و بریدن سر حسین بن علی و بدبختی تمام بشریت تمام شد چه اینکه پیامبر فرمود اگر علی را به خلافت بگیرید که می دانم نمی گیرید همگی تا روز قیامت به بهشت خواهید رفت که او هدایت شده و هدایتگر است.

.

در هر صورت عید غدیر را به تمام انسان ها تبریک عرض میکنم و به همین مناسبت زین پس از علوم عقلی و استدلال های ائمه شیعه هم مطالب مطرح خواهم کرد چه اینکه ما معتقدیم علوم عقلی در تمدن اسلامی اولین بار توسط علی بن ابی طالب بذر آن کاشته شد و توسط امام باقر و امام صادق رشد و نمو کرد و درختی تنومند شد و سپس توسط امام رضا جهانی شد.

.

.

#امید_فاروق

 

برای دیدن مطالب دیگر پیج زیر را فالو کنید

https://www.instagram.com/omidsoltani55/


علم آموزی

در کتاب سلیم بن قیس (اسرار آل محمد) در باره ی شخصی مسیحی که در کتبشان نام ائمه و ویژگی هایشان آمده است, مطالبی نوشته شده است که شگفت انگیز است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


علم آموزی

با سلام وقتتون بخير، بين من يکي از افراد بحثي در باب اختيار و جبر صورت گرفت که من جواب طرف رو به صورت زير دادم در واقعا متن زير مکالممون است اما طرف قانع شد لطفا پاسخ بنده را برسي کنيد و پاسخي کامل بدهيد

 

فرد A:

الان تو اختيار داري كه خوب درس بخوني

و دانشگاه خوب قبول بشي

ولي اگه نشي اين از اختيارات خارج بوده؟!

يا جزء قضا الهي بودهء

 

پاسخ فرد A:

بستگي داره سوالتون

اگر خب قاعدتا خوب درس نخوني و قبول نشي 

نتيجه ي طبيعي خود عمل بوده و يا نه ممکنه خوب خونده باشي ولي باعث ايجاد عواملي بشي که باعث بشه قبول نشي، مثلا شب قبل کنکور غذاي سنگين بخوري

 

فرد A:

با قدرت خوندي

با اختيارت اين مسير رو انتخاب كردي

ولي نشده؟!

اين چيه؟!

 

پاسخ فرد A:

 

مثلا کسي بوده که رتبه ي 1 ميشده، اما شبش مثلا غذا زياد ميخوره و صبح حال تهوع داره و اين رتبش رو خراب ميکنه!

اينو نميشو خارج از اختيار اين فرد تلقي کرد، اينکه حال تهوع گرفته قضاي الهي است چون خوردن قضاي مثلا فاسد حال آدمو بدم ميکنه، اين ويژگي حال بد کردن دست شما نيست!

شما سيگار کشيدن دست خودته! ولي ضررش دست خودت نيست!

شما هم وقتي يک سري اتفاقات رو با اختيار خودت انجام ميدي که باعث ميشه قبول نشي!

الان ممکنه يک پرسشي از سمت شما مطرح بشه

و اونم اين است که مثلا من کنکور رو دادم بعد يهو يکي اومده جاي منو گرفته!

اينجا فرد ديگري حق شما رو گرفته و نزاشته که به اون چيزي که ميخواي برسي، و چون فعل حرامي انجام داده و حق شما رو خورده بازم شما ضرر نکردي چون خداوند بهتر از آن رو به شما ميدهد و ضرر واقعي رو اون طرف کرده و اينجا شما مشمول توفيق الهي خواهيد شد به طوري که از لحاظ ارزشي به چيز با ارزش تري از قبل ميرسيد مثل اينکه من بيام خونه ي شما رو بگيرم ولي بجاش بهتون کاخ بدم(درواقع ديگري باعث کاهش اختيار شما شده و به نوعي شما رو مقلوب کرده).

بعد اين که شما ميگيد از پيش تعيين شده ، يعني باز خدا و افعال رو در زمان محدود کرديد، براي خداوند 1000 سال قبل و 1000 سال آينده تفاوتي ندارد! چون در قيد زمان و مکان نيست مکان نيست مکان نيست

 

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

آن طور که از سوال پرسشگر فهميده مي شود، ايشان از مثالي بحث مي کند که «شخص با آن که کاملا تلاش کرده و از اختيارش به درستي استفاده کرده تا به يک موفقيت برسد، اما باز هم موفق نمي شود و از دستيابي به هدفش باز مي ماند. اين نشان مي دهد که ما نسبت به قبولي در دانشگاه مختار نيستيم و در اين مورد محکوم به قضائي هستيم که خداوند برايمان در نظر گرفته است.»

براي بررسي اين مثال و پاسخ به سوالات پرسشگر، بايد به اين نکته مهم اشاره کنيم که مختار بودن انسان، بدين معنا نيست که او در هر کاري مختار است و يا به هر هدفي که در نظر داشته مي رسد. کساني که با جبرگرايي مخالفند و انسان را موجودي مختار مي دانند، معتقدند که اولا انسان در برخي از کارهايش مختار است؛ و ثانيا در همان حيطه مذکور نيز اراده آزادش، بخشي از فرآيندي است که به وقوع فعل منجر مي شود.

توضيح بيشتر درباره نکته اول از اين قرار است که کارهايي که انسان انجام مي دهد، گاهي اختياري است و گاهي اختياري نيست؛ يعني گاهي تصميم و اراده شخصي من در پيدايش اين کار موثر است و گاهي اصلا تاثيري ندارد. مثلا کسي که به خاطر بيماري، دستش مي لرزد و يا به خاطر پايين بودن فشار غش مي کند و يا قلبش به صورت معمول ضربان خاصي دارد؛ اينها همگي افعالي هستند که تابع اراده شخصي او نيستند. من اراده بکنم يا نکنم، اين افعال محقق مي شوند. حتي اگر از لرزش دستم بيزار باشم و يا از غش کردن بترسم، باز هم اين امور در شرايط خاصي رخ مي دهند. اما با اين حال، برخي از کارهاي انسان اختياري هستند و تابع اراده شخصي من هستند. مثلا اين که در فلان ساعت مطالعه کنم و يا به تماشاي تلويزيون بپردازم، تابع اراده شخصي من است؛ يعني اراده شخصي من است که تعيين مي کند ميان اين دو گزينه کدام يک بر ديگري ترجيح يابند. تفاوت ميان فعل اختياري و فعل غيراختياري، وجداني است و هر کسي آن را حضورا در مي يابد.

اما نکته دوم اين بود که در همين افعال اختياري، اراده من بخشي از فرآيند وقوع فعل است. يعني اگر قرار باشد اين فعل رخ دهد، بايد تعدادي از علل ناقصه(1) کنار هم جمع شوند که يکي از آنها اراده من است. بنابراين، اراده من تمام کننده نيست، بلکه در کنار ساير علل، سبب پيدايش يک فعل مي شود. مثلا تصميم مي گيرم الان از جايم بلند بشوم و ماکاروني بخورم. اما همين که مي خواهم بلند بشوم، متوجه مي شوم که پايم خواب رفته است. بعد از بهبودي پا، همين که به سمت آشپزخانه مي روم، آيفون منزل صدا مي خورد و سراغش مي روم و در را باز مي کنم. مادرم وارد خانه مي شود و از من کمک مي خواهد تا وسايل را از درون ماشين بردارم. بعد از اين که وسايل را به درون منزل مي برم، به مادرم کمک مي کنم تا وسايل را جابجا کند. بعد از مدتي متوجه مي شوم که يکساعت از زمان تصميم گيري من گذشته و هنوز غذا نخورده ام و بواسطه مادرم متوجه مي شوم که ماکاروني فاسد شده و نبايد آن را بخورم. بنابراين، با اين که من قصد کرده بودم ماکاروني بخورم. اما اين فعل محقق نمي شود. اين مطلب نشان مي دهد که اراده من بخشي از فرآيندي است که در وقوع افعال اختياري موثر است.

با عنايت به اين توضيحات مشخص مي شود چرا گاهي وقوع کاري را اراده مي کنم اما آن کار محقق نمي شود. اين مطلب به معناي مختار نبودن من نيست بلکه به اين خاطر است که اولا من در تمامي افعالم مختار نيستم و ثانيا در همان حوزه اختياراتم نيز اراده من بخشي از فرآيند وقوع فعل است. گاهي پيش مي آيد که فعلي محقق نمي شود بدين خاطر که من اراده نکرده ام؛ و گاهي فعلي محقق نمي شود بدين خاطر که عوامل موثر ديگر در وقوع فعل، تکميل نشده اند و يا مانعي ايجاد شده است. همه اين امور تو در تو، مشمول قضا و قدر الهي است. قضا و قدر الهي را نبايد به مثابه علتي در کنار ساير علل دانست. بهتر است تفصيل اين مطلب را در مکاتبه بعدي دنبال بفرماييد. اما اجمالش از اين قرار است که مقدرات خداوند گزينه هاي بديلي هستند که هر يک از آنها محتمل است محقق شوند. آن چيزي که نهايتا بر اساس عللش محقق مي شود، همان چيزي است که مشمول قضاي الهي است؛ مثلا خداوند مقدر کرده که اگر من بعد از سرماخوردگي دارو بخورم، خوب مي شوم اما اگر من دارو نخورم، خوب نمي شوم. هر دوي اينها از مقدرات خداوند است. اين که نهايتا من ناشي از اراده خودم دارو بخورم يا نخورم، بستگي به اراده شخصي خودم دارد. همين که من دارو بخورم، پس يکي از مقدرات وما محقق مي شود. همين وم تحقق يکي از مقدرات بعد از شکل گيري علل مرتبطش، قضاي الهي است.(2)

 

پي نوشت ها:

1. علت هايي که هر يک تاثيري در وقوع فعل دارند اما به تنهايي کافي نيستند و مجموعشان سبب مي شود فعل ضرورتا محقق شود.

2. براي مطالعه بيشتر، رک: مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج3، مقاله هشتم، صص162-174؛ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، جلد اول، کتاب انسان و سرنوشت، صص367-437.

منبع: پاسخگو


علم آموزی

ببخشيد سوالي دارم، ما فيلسوفايي داشته و داريم که در علوم عقلي بشدت قوي هستند و بعضي از آنها که عارف هم هستند اهل باطن اند، مانند علامه حسن زاده آملي.

 

 

سوالي که بنده دارم اين است که چرا پس هنوز براي بعضي ها شبهات فلسفي وجود دارد؟

مثلا ريچارد داوکينر با برهان بوئينگ 747 غايي دست به اثبات وجود عدم حق تعالي ميزند و بعد ادعا ميکند که الهي دانان بيايند اين برهان منو رد کنند، اما هنوز خلا ها و چاله هايي در فلسفه است که پاسخ داده نشده.

پس چرا فلاسفه و عرفاي ما که بعضيشان اهل مکاشفه و سير و سلوک بوده اند و حتي گاهي اوقات با امامان در ارتباط اند، نمي آيند با کمک از ائمه ي اطهار به تمامي سوالات بشر و خلا ها جواب بدهند؟

مثلا چرا آقاي جوادي آملي يا علامه حسن زاده يا دکتر ديناني و بسياري از فلاسفه ي کبير عصر حاضر نمياند مناظره ي بزارند و فيلسوفا و آتئيست هارو بکوبند؟

 

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

پاسخ اين پرسش را در قالب چند نکته تقديم مي کنيم:

نکته اول: 

بايد توجه داشت که باور به خداوند همانند هر باور ديگري، ممکن است دچار بدفهمي ها و سوء قصدها گشته و انکار شود از اين رو باور نداشتن و يا قانع نشدن عده اي در مقابل يک بارو وما به معناي ضعف استدلالي آن باور نيست، بلکه چه بسا مبادي و مباني معرفتي و غير معرفتي در ارزيابي انسان از باوري خاص دخيل بوده و سبب شود تا انسان در مواجه با يک حقيقت، نتواند جانب بي طرفي، انصاف و عدالت علمي را بپيمايد. 

در نتيجه انصاف و واقع بيني شرط اساسي در يک پژوهش عقلاني بوده و تبعيت از ظنّ ها و گمان هاي واهي است که بشر را روز به روز در ورطه سقوط و هلاکت فرو برده و خواهد برد.

برخلاف آنچه در يک بينش سطحي به نظر مي رسد ، تمام معتقدات انسان ها همواره متکي بر دليل و منطق نيست. چه بسا انسان به دلايلي دانسته يا ناداسته از عقل و منطق فرار کرده و از حقيقت روي مي گرداند. عواملي چون خود پرستي به جاي حق پرستي، فرورفتن در انحرافات اخلاقي، فهم نادرست از مبادي مسئله، فروکاست همه مسائل به جنبه هاي مادي و تجربه پذير، غرور علمي بيجا، پيروي از جوّ حاکم بر فضاي فکري و فرهنگي جامعه و . همگي از مواردي است که انسان را از آزاد انديشي دور کرده و راه رسيدن به حقيقت را مسدودي مي سازند.

از سوي ديگر اعتقاد به خدا تعهد و تکليف آور و محدود کننده است و بسياري از انسانها حاضر به پذيرش مسؤليت و تعهد نيستند و مي خواهند آزاد و رها باشند. 

آري پذيرفتن وظايف بندگي آسان نيست بلکه بسيار سخت است. اين که فرد خود را موظف بداند در اوقات پنج گانه به عبادت خدا بايستد و يک ماه از سال روزه بگيرد و خمس و زکات بدهد و. . . براي غالب افراد سنگين است بخصوص که به خدا عشق نداشته و عبادات را تکليف بدانند و به کنه عبادت نرسيده باشند. به بيان قرآن توجه کنيد: 

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ(1) 

[ترجمه: ] و ( در کارهايتان ) از صبر ( روزه ) و نماز ياري طلبيد ، و البته استعانت و نماز ( هر دو ) دشوار و گران است، مگر بر فروتنان.

بنا بر اين پذيرفتن خدا محدود کننده و قيد آور است. معتقد به خدا بنده است نه آزاد ؛ و متعهد است مطابق امر و خواست مولايش رفتار کند نه مطابق ميل و خواست خودش؛و بسياري از انسان ها نمي خواهند اين محدوديت را بپذيرند از اين رو به فلسفه بافي براي انکار خدا اقدام مي کنند تا شايد خود را مجاز و مجاب به هر کار بدانند: 

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ- يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ(2) 

[ترجمه: ] بلکه انسان مي خواهد پيش رويش را کنار گذارد [و چيزي مانع او نباشد] و مي گويد : کو تا قيامت و کجاست قيامت؟

نکته دوم:

تاريخچه مباحث الاهياتي در جهان غرب نشان مي دهد که اين مفاهيم پس از طرح نظريه تکامل و برخي کشفيات علمي با چالش هايي جدي مواجه شده است. چرا که خداي فرهنگ غرب، آنقدر غير معقول، ضد عليم و دنيا گريز است که تاب مقابله با اينگونه از چالش ها را نداشته و در نهايت به حفره هاي موضوعات مجهول خزيده، و به «خداي حفره ها» و يا «خداي خلاء پوش» لقب يافته است. (3) 

اين سبک از «خداباوري منفي» که تحت تاثير الهيات يهودي در اروپا گسترش يافته است، گرايش به الحاد را در غرب منجر شده و در حقيقت دانشمنداني همچون داوکينز با پوشاندن حفرهاي سوال، از جواب هاي علمي، خدايي را انکار کرده اند که حاصل جهل بشر بوده و مخلوق رويکردهاي روانشناختي و جامعه شناختي جهان غرب به شمار مي آيد.

در نتيجه ساحت تفکر غرب و شرق يکي نيست و از همين رو زبان مشترکي که بتوان بر اساس آن به تفاهم رسيد، کمتر وجود دارد. خصوصا اينکه پس از گسترش تکنولوژي، رويکردهاي پوزيتويستي و تجربه گرايانه در جهان غرب، غالب بوده و بر همه شئون انديشه فلسفي ايشان، تا حدود زيادي سايه افکنده است.

نکته سوم:

اما در خصوص «برهان بوئينگ 747» که شما در سوال بدان اشاره فرموديد، توضيحات اندکي لازم است.

اولا «برهان بوئينگ 747» مربوط به دانشمندي به نام فرد هويل است که تقريري ديگر از برهان نظم بوده و در جهت اثبات خداست. وي مي گويد: «فرض پديد آمدن جهان بر اثر تصادف، مانند اين است که تصور کنيم، يک هواپيماي غول پيکر بوئينگ 747 در انبار آهن، خود به خود بوجود آمده است. (4) 

ثانيا، آنچه در خصوص داوکينز در اين باره وجود دارد، صرفا يک اشکال و يک استبعاد به برهان بوئينگ 747 است که بر اصل «تقدم پيدايش پديده هاي ساده بر پديده هاي پيچيده» شکل گرفته است که حتي نمي توان نام آن را دليل گذاشت چه رسد به برهان! و چه رسد به برهاني که کسي نتواند جوابش را بدهد!!

از نظر او بر اساس نظريه داروين، هر موجودي پيچيده اي بايد از موجودات ساده بوجود بيايد. در نتيجه خدا که يک موجود پيچيده است، نمي تواند قبل از موجودات مادي باشد.(5) 

پاسخ اين ادعا بسيار ساده است. الوين پلانتينگا از فيلسوفان معاصر آمريکايي، در پاسخ او مي گويد:

در اصلي که شما بر تقدم موجود ساده بر موجود پيچيده داريد، تفاوت ميان احکام موجودات مادي و موجود مجرد ناديده انگاشته شده و قياس مع الفارقي را شکل داده است. چرا که خداوند موجودي مجرد است و موجود مجرد نمي تواند مرکب از اجزاء باشد تا بعد بخواهيم درباره پيچيدگي و يا سادگي اجزاء سخن به ميان آوريم. خداوند به معناي واقعي کلمه بسيط است و ميان قوه و فعل و وجود و ماهيت او تمايزي نيست. (6) 

در آخر نيز عرض مي کنيم که يکي از کتابهاي فلسفي خوبي که در نقد ديدگاه فلسفه غرب نوشته شده است، کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» است که در اصل ۱۴ مقاله از علامه سيد محمدحسين طباطبايي بوده و پس از آن توسط شاگرد وي، استاد شهيد مرتضي مطهري، شرح داده شده است. اين اثر، نه تنها حاوي مسائل مهم فلسفه قديم و جديد، بلکه شامل نوآوري‌ در زمينه فلسفه اسلامي و نقد و بررسي فلسفه غرب است.

 

پي نوشت ها:

1.بقره، آيه 45.

2.قيامت، آيه 5.

3.ر.ک مطهري، مقالات فلسفي، ص 50.

4.هويل، تکامل طبيعي، ص105.

5.ر.ک داوکينز، پندار خدا، ص92.

6.پلانيتگا، نقد پلانتينگا بر کتاب ملحدانه ريچارد داوکينز، ص 25.

منبع: پاسخگو


علم آموزی

با عرض سلام وقتتون بخير.

 

ببخشيد سوالي دارم.

عرفا و فلاسفه ي حاضر نظير علامه حسن زاده آملي و در قديم علامه طباطبايي و خيلي هاي ديگر عرفان ابن عربي را قبول داشته و از اهل تصوف بودند، اما ميبينيم عده اي از علما هم بشدت مخالف عرفان و فلسفه و تصوف هستند.

 

هم چنين در احاديثي ديده ميشه که تصوف را امامان و پيامبر بشدت تاييد کرده اند و هم چنين در احاديث ديگر ديده ميشود که امامان و پيامبر بشدت تصوف را مورد نکوهش قرار داده و کفار بد تر شمرده اند.

 

علت اين اختلاف چيست و کدام صحيح است؟

 

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

تصوف و عرفان اقسام گوناگوني دارند و هر يک از آنها داراي عقايد مختلفي هستند. از اين رو، براي نقد هر يک از عقايد هر گروهي از تصوف و عرفان، بايد آن مدعا را نخست مطرح کرده و سپس به بررسي نقاط ضعف و قوت آن بپردازيم که چنين کاري در اين مجال نمي گنجد. اما اگر بخواهيم بر دلايل مخالفان تاکيد کنيم و منشا مخالفت برخي از فقها و متفکران مسلمان با تصوف را بيان کنيم، مي توانيم در دو بخش به اين موارد اشاره نماييم:

 

بخش اول: انحراف هاي عملي

1. شريعت گريزي: برخي از جهلة صوفيه، معتقد بودند که تقيد به احکام شريعت، وظيفه عوام است و حال خواص و اهل حقيقت، عالي تر از آن است که به رسوم ظاهر، مقيد شوند. شريعت گريزي در تصوف به صورت هاي مختلفي، ظهور و بروز داشته است از جمله:

قول به سقوط تکليف: بر طبق اين باور، زماني که سالک، به درجه قرب برسد، تکليف از او ساقط مي شود. گرچه اين سخن، نزد محقيقن صوفيه، مردود است. 

سماع صوفيانه: سماع که مشايخ تصوف، آن را غذاي ارواح اهل معرفت دانسته اند و در اصطلاح، آئيني است که در آن صوفي، پس از شنيدن صداي خوش، منقلب شده و به بيخودي افتد.

مخالفت علماي شيعه با سماع يا به طور غير مستقيم و به دليل حرمت غنا و رقص مي باشد که اگر سماع صوفيان، مصداق، غنا و رقص قرار گيرد، فتواي بيشتر علما، بر حرمت آن مي باشد و يا به طور مستقيم است مانند مخالفت هايي که علامه حلّي با اين مساله دارند.

رياضات نامشروع: رياضت، در اصطلاح عرفاني، عبارت است از تهذيب اخلاق نفسانيه، که سالک، بايد در طلب مقصود از احتمال مشقات نفسانيه، دريغ نکند که سلوک عرفاني و راه تصفيه و تزکيه درون، به رياضت و مجاهدة نفس، استوار بوده است و از سويي ديگر، آن را بر اساس ظرفيت هاي روحي و توانايي افراد بشر، پي ريزي مي نمايد.

اما برخي از متصوفه، به رياضات غير شرعيه رو آورده و براي سير و سلوک، آدابي را که در شريعت وجود ندارد، ابداع کردند، تا کار به آن جا رسيد که شريعت در مقابل طريقت، تلقي شد. و با کنار گذاشتن شريعت و بي اعتنايي به تکاليف، تصوف به ابتذال کشيده شد و صوفياني غير متشرعه، نظير قلندريه، مداريه، شطاريه، رواج پيدا کردند.

از همين رو، علماي شيعه نيز، با اين گونه رياضات به مخالفت برخاسته و آن را بدعت مي دانند.

 

2. قطب بازي، سر سپردگي به پيرو مرشد: در ديد تصوف، سالک، وظيفه دارد، پربهاترين ابزار خود، يعني «اختيار» را به دست شيخ بسپارد و تمام اوامر او را بدون چون و چرا إجرا نمايد.

اين امر اگر چه در سلوک، بسيار مهم است، اما وقتي در دست جهله صوفيه بيفتد و مريد، مجبور به انجام انواع معاصي و محرمات و يا ترک واجبات، به وسيلة شيخ باشد، با انتقاد شديد علماي شيعه، مواجه مي شود.

 

3. کفر و زندقه: از ديدگاه علماي بزرگي چون، شيخ صدوق، شيخ مفيد و حسني رازي، صاحب تبصرة العوام، اعتقادات برخي صوفيان‌ عين کفر و زندقه بوده و آن ها را از اسلام خارج مي کند.

 

4. سحر: برخي از علماي شيعه، نظير: شيخ طوسي، متصوفه را به سحر و جادو،‌ متهم کرده و به دليل حرمت جادوگري و سحر، نزد علماي شيعه، آن ها را طرد مي کنند.

 

بخش دوم: انحراف هاي نظري

1. اعتقاد به حلول و اتحاد: حلول در اصطلاح عبارت است از ظهور حق در مظاهر، همچون ظهور حق در مظهر عيسي – عليه السلام- و اتحاد،‌ عبارت است از يک چيز شدن دو چيز. علماي بسياري مانند شيخ مفيد، شيخ طوسي، حسني رازي، صوفيان را به دليل اعتقاد به حلول و اتحاد، طرد کرده و به مخالفت با آنان پرداخته اند.

البته اين رأي، به دليل عدم آشنايي به وحدت وجود عرفا مي باشد. چنان که سيد حيدر آملي،که خود از علماي عارف مي‌باشد؛ با وجود پذيرش وحدت وجود، معتقدين به حلول و اتحاد را ملعون نجس دانسته و صوفيه حق را از آنان جدا کرده است. در واقع مخالفت علماي شيعه، ناظر به گروهي از متصوفه و جهلة صوفيه مي باشد.

 

2. شطحيات: يکي از حالاتي که در حالت سکر و بي خودي، از عارفان، سر مي زند، سخناني است که با ظاهر شريعت منافات دارد و بوي کفر مي دهد. از جمله اين سخنان مي توان به « انا الحق» حلاج و «سبحاني ما أعظم شاني» بايزيد،‌ اشاره کرد.

اين گونه سخنان غير محتاطانه، که از سوي مخالفان، به کفر و زندقه، منسوب مي شده است، سبب شد تا طرفداران آن از متصوفه، به شرح و تفسير اين نوع کلمات بپردازند تا هم از حملات مخالفان بکاهند و هم تند روي هاي شطاحان را تعديل کنند

در مقابل اين گروه، صوفيان ميانه رو و شريعت مداري نيز بوده اند که ذکر اين گونه سخنان را خلاف ادب دانسته و بر شطاحان،‌ تاخته اند.

 

3. تمجيد ابليس: برخي از مشايخ صوفيه ابليس را بزرگترين موحد جهان دانسته و در کنار حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) از او به عنوان نمونة بارز فتوت ياد کرده اند و از او با عناويني چون کشته خداوند، خواجه خواجگان و سرور مهجوران، عاشق و شيفته درگاه احديت ياد مي کنند. علماي شيعه،‌ با توجه به صريح آيات و روايات در مورد ابليس، در اين بحث،‌ با صوفيان به مقابله پرداخته و او را مردود و مهجور و ملعون درگاه پروردگار مي دانند.

 

4. ايمان فرعون: مساله ايمان فرعون و دفاع از وي به عنوان يکتا پرست و کسي که با ايمان به خدا از اين دنيا رفته است، از طرف برخي از مشايخ صوفيه مطرح شد. طرح اين بحث نيز همچون تمجيد ابليس، از حلاج، شروع شد و توسط مشايخ نامداري چون محي الدين عربي ادامه يافت. که اين امر نيز از موارد مخالفت علماي شيعه با تصوف، به شمار مي آيد.(1)

 

آنچه گذشت، بخشي از علل مخالفت متفکران شيعي و مسلمان با تصوف است. البته همانطور که پيش تر ذکر شد، عرفان و تصوف گروه هاي مختلفي دارد و داراي عقايد و اعمال متنوعي است. مخالفت علما و متفکران شيعي و حتي مخالفت عرفاي اصيل و نامدار شيعي با گروهي از عرفا و متصوفه، به خاطر انحراف هاي نظري و عملي اين گروه بوده است. البته همانطور که عرض شد، گاهي نيز مخالفت با عرفا، ناشي از سوءتفاهم و بدفهمي عبارات آنها بوده است و به همين جهت، عرفاي اصيل و نامدار شيعي، اين اشکالات به عرفان و تصوف را نمي پذيرند و از دعاوي و عقايد مذکور دفاع مي کنند.

 

منبع: پاسخگو


علم آموزی

با سلام وقتتون بخير
سوالي داشتم
خداوند يکجا ميفرمايد:
ان الله يغفرالله الذنوب الا شرک
و جاي ديگري و در احاديثم داريم
ان الله يغفر الذنوب جميعا
که از امامان و در کتاب ديني دوازدهم ذکر شده است که با توبه همه ي گناهان حتي شرک هم بخشيده ميشود.
الان اين دو امر که باهم تناقض دارند.
تکليف چيست؟ و چرا دو امر تضاد وجود دارند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

منظور سوال کننده آيات ذيل در قرآن کريم است که مي فرمايد:
الف: «إِنَّ اللَّهَ لَا يغْفِرُ أَنْ يشْرَک بِهِ وَيغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ يشَاءُ وَمَنْ يشْرِک بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَي إِثْمًا عَظِيمًا» [1] يعني: خداوند نمي بخشايد اينکه به او شرک ورزيده شود، اما غير از شرک را بر کساني که مشيّتش اقتضاء کند، مي بخشايد و کسي که به الله شرک بورزد گناه بزرگي را بافته ]و ساخته است.
ب: «إِنَّ اللَّهَ لَا يغْفِرُ أَنْ يشْرَک بِهِ وَيغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ يشَاءُ وَمَنْ يشْرِک بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا» [2] يعني: خداوند نمي بخشايد اينکه به او شرک ورزيده شود، اما غير از شرک را بر کساني که مشيّتش اقتضاء کند مي بخشايد، و کسي که به الله شرک بورزد مبتلا به گمراهي عميقي شده است.
ج: «قُلْ يا عِبَادِي الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[3]يعني: بگو اي بندگان من که در ظلم نسبت به خود زياده روي کرده ايد از رحمت خدا نا اميد نشويد، چون خدا همه گناهان را مي بخشايد، همانا او غفور و رحيم است. کلمه غفران را ناچار در اين آيات به بخشايش ترجمه کرديم – در مورد موضوع مورد بحث عرض مي کنيم که: خداوند هم «عَفُوّ» و هم «غفور» است، بطوري که فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُورًا»[4]«عفو» معنائي متفاوت با «غفران» دارد، لذا اگر عفو را در زبان فارسي به معناي بخشيدن در نظر بگيريم، طبعاً بايد براي غفران کلمه مانند بخشايش را به کار ببريم. در هر صورت بر حسب ظاهر و در توجه سطحي اوليه به آيات فوق الذکر بنظر مي رسد بين آيه اول و دوم تعارضي با آيه سوم وجود دارد. چون در آن دو آيه گفته شده که خداوند شرک را از بندگانش مورد غفران قرار نمي دهد، اما در آيه سوم گفته شده که خداوند همه گناهان را مورد غفران قرار مي دهد و هيچ گناهي را در آن مستثناء نکرده است. اما اين تعارض ظاهري و توهّمي با توضيحي که ذيلاً مي آيد، برطرف خواهد شد و آن اينکه:
غفران خداوند در مورد گناهان يک وقت مشروط و مقيّد به توبه بنده شده و يک وقت هم اين قيد در آيه اي در کنار موضوع گناه به کار نرفته است. بطوري که در دو آيه اولي يعني آيات ۴۸ و ۱۱۶ سوره نساء موضوع گناهان و غفران آن ها بدون ذکر موضوع توبه به کار رفته است!
اما در مورد آيه سوم يعني آيه ۵۳ سوره زمر، بلافاصله بعد از ذکر موضوع گناهان و غفران آن ها، موضوع توبه و انابه بسوي پروردگار ذکر شده و دستور داده شده که انسان ها تسليم او شوند.
بطور قطع خداوند در صورت توبه بنده و اسلام آوردن او و احراز شرايط لازم، همه گناهان و شرک را هم مورد بخشش و غفران قرار مي دهد. چون اکثر کساني که در زمان شروع دعوت پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او ايمان آوردند و عمل به شريعت او را ملتزم شدند، مشرکان بودند و عده اي هم از اهل کتاب يعني يهوديان و مسيحيان.
پس شرک هم در صورت توبه بنده و اسلام آوردن او مورد غفران قرار مي گيرد. و با اين توضيح روشن مي شود که در حقيقت بين اين آيات تعارضي وجود ندارد.

پي نوشت ها:
1. النساء، آيه ۴۸.
2. النساء، آيه ۱۱۶.
3. امر، آيه۵۳.
4. النساء، آيه۴۳.

 

منبع: پاسخگو


علم آموزی

 

 

 

نظریه تکامل و ملاصدرا

 

حجت‌الاسلام عبدالحسین خسروپناه (رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران): مفهومی نظیر نظریه تکامل، گونه، جنس و حیات مفاهیمی نیستند که تعریف مقبول همگانی داشته باشند اما بنده معتقدم که زمانی می‌گوییم نظریه تکامل بهترین تبیین کنونی از واقعیت‌های طبیعی را بیان می‌کند، تکامل همان تغییرات تدریجی ملکولی به گونه‌های کامل‌تر از عوامل طبیعی است و منظور تکامل ملکوتی نیست.

 

نظریه تکامل خود مشمول تکامل است به ویژه بحثی که درباره تکامل انسان مطرح است، آیا همه رفتارهای انسان می‌تواند طبیعی باشد؟ آیا انتخاب انسان خود طبیعی است؟ آیا می‌توان بین گونه انسان و گونه‌های دیگر حد وسط را شناخت؟

 

نکته دیگر این است که نظریه تکامل تأثیری جدی بر فلسفه الهیات و علوم گذاشته است تا آنجا که بنده اطلاع دارم هیچ نظریه علمی به اندازه نظریه تکامل زیست‌شناختی، ژنتیکی، کیهانی و . به این اندازه بر فلسفه، الاهیات و علوم انسانی تأثیر نگذاشته است چرا که این نظریه بر معرفت شناسی،‌ معرفت شناسی تکاملی، خداشناسی، ذهن شناسی و . مؤثر بوده است.

 

در یک مقایسه کلی بین مسیحیت و اسلام متوجه می‌شویم که این دو دین در خیلی بحث‌ها مقایسه‌شان قیاس مع‌الفارق است بعضی‌ها تصور می‌کنند به این دلیل که نظریه تکامل چالش‌هایی بر الاهیات مسیحی ایجاد کرده حتماً این چالش‌ها در اسلام هم هست، البته برخی از آنها دیده می‌شود ولی برخی هم خیر، چرا که یک پیش فرضی در قرون وسطی مبنی بر حضور علم در غیاب دین یا حضور فلسفه در غیاب دین وجود داشت که این پیش فرض در تفکر اسلامی وجود ندارد.

 

به طور مثال ما در دین اسلام می‌گوییم که اگر کمبود باران باشد نماز باران بخوانید اما نمی‌گوییم که این با عوامل طبیعی و محیطی مغایر است چرا که بدون فرآیند طبیعی باران نازل نمی‌شود بهرحال آن فرآیند باید طی شود و نماز باران هم هیچ منافاتی باد تئوری‌های علمی ندارد.

 

نکته دیگر این است که نظریه تکامل یک مبانی فلسفی و یک ارکانی دارد در کتاب داروین هم ابتدا به این مبانی اشاره شده است داروین با این مبانی پیش گفته به تبیین شباهت‌ها و تفاوت‌ گونه‌ها و انواع پرداخته است. بنابراین آیا تبیین‌های دیگر تکامل مبتنی بر مبانی فلسفی است؟ قطعا همینطور است، البته ما نمی‌خواهیم درباره ارکان تکاملی زیست شناختی صحبت کنیم بحث ما بر سر بخش مبانی است.

 

*نظریه تکامل و قیاس با حکمت متعالیه

 

نظریه تکامل با 5 بحث از حکمت متعالیه قابل قیاس است نخست نسبت هستی شناسی حکمت متعالیه با تکامل می‌تواند قیاس شود اینکه آیا بحث علیت صدرایی می‌تواند تأثیر خاصی بر نظریه تکامل بگذارد؟ معرفت شناسی حکمت متعالیه خود نوعی تکامل است یعنی مباحث معرفت شناسی حکمت متعالیه سیر استکمالی دارد نکته دیگر بحث نفس شناسی حکمت متعالیه و نفس شناسی قرآنی و روایی با تفسیر صدرایی است.

 

یکی از تفاوت‌های اصلی ملاصدرا با حکمت مشاء و اشراق این است که به تعبیر علامه حسن زاده آملی، قرآن، برهان و عرفان از همه جدا نیست متدولوژی ملاصدرا در حکمت صدرایی ترکیبی از این سه حوزه قرآن، برهان و عرفان است اما این ترکیب بدین معنی نیست که یک جا وی از عقل استفاده کرده و یک جا از نقل بلکه جایی که او آیه و روایت می‌آورد با تفسیر حکمت متعالیه آنها را بیان می‌کند.

 

حتما این جمله معروف ابن سینا را شنیده‌ایم که وی وقتی وارد مباحث معاد جسمانی می‌شود می‌گوید، این بحث را ورود نمی‌کنم ولی به این دلیل که صادق مصدق گفته، می پذیرم. اما ملاصدرا زمانی که در اسفار به معاد جسمانی می‌رسد آن را وارد فلسفه می‌کند برای آن آیه و روایت می‌آورد.

 

بنابراین ملاصدرا یک فیلسوف است نه متکلم چرا که تفسیر فلسفی از مباحث قیامت می‌کند، شبیه همین کار را هم در بحث‌های نفس شناسی انجام می‌دهد و روایات را مطرح می‌کند به طور مثال این بحث که ارواح انسان‌ها قبل ازاینکه ابدانشان خلق شود، سه هزار سال قبل خلق شده بوده بنابراین ملاصدرا این بحث را با تفسیر فلسفی مورد بحث قرار می‌دهد.

 

 

منبع: خبرگزاری فارس


علم آموزی

حافظ همت را لازمه تحقق آرزو و مقصود دانسته و مي‌گويد:

شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا؟ بر منتهاي همت خود كامران شدم

همت بلند دار كه مردان روزگار؟ از همت بلند به جايي رسيده اند

لسان الغيب در جايي ديگر همت را با دعاهاي سحرخيزان باعث نجات از قيد و بند و تعلقات دنيوي و توجه به خداوند مي‌داند و مي‌گويد:

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود؟ كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

مولوي نيز همت را پيش شرط استجابت دعا و رسيدن به آمال و آرزوها مي‌داند:

قدر همت باشد آن جهد دعا؟ ليس للانسان الا ما سعي

و در جاي ديگر مي‌گويد:

بهر آسايش سخن كوتاه كن؟ در عوضمان همتي همراه كن

همت در اشعار سعدي نيز به عنوان حلال مشكلات و اراده قوي براي انجام كارهاي بزرگ معرفي شده است:

به همت مدد كن كه شمشير و تير؟ نه در هر وغايي بود دستگير

به همت برآر از ستيزنده شور؟ كه بازوي همت به از دست زور

كف نياز به حق برگشاي و همت بند؟ كه دست فتنه ببندد خداي كارگشاي

حافظ در بخش ديگري از ديوان خود از همت خواستن به معناي ياري طلبيدن و دعاي خير و مدد خواستن از مرشد و پير براي رسيدن به كمال ياد مي‌كند، آنجا كه مي‌فرمايد:

بر سر تربت ما چون گذري همت خواه؟ كه زيارتگه رندان جهان خواهد شد

همين معاني را به نوعي در اشعار صائب تبريزي مشاهده مي‌كنيم. صائب همت را به بال و پر براي رسيدن به مقصد تشبيه مي‌كند:

از همت است هر كه به هر جا رسيده است؟ بي‌بال و پر به عالم بالا پرنده كيست

در جايي ديگر مي‌گويد:

از همت بزرگ به دولت توان رسيد؟ آري به فيل صيد نمايند فيل را

و همچنين:

همت بلند دار كه با همت بلند؟ هر جا روي به توسن گردون سواره اي

همت رمز توانمندي و كارآمدي افراد در راه دستيابي آنان به اهداف مورد نظر است. در دو بيت زير به ترتيب از خواجوي كرماني و وحشي بافقي به اين معنا اشاره شده است:

همت عالي ز فلك بگذرد؟ مرد به همت ز ملك بگذرد

همت اگر سلسله جنبان شود؟ مور تواند كه سليمان شود

 

 

 

منبع : http://bafrani.blogfa.com/


علم آموزی

 

 

 

 

هنگام رونویسی RNA پلیمراز به راه انداز متصل می شود ، اما از آنجایی که اندازه آن بزرگ است ، قسمت جلوی آن از انتهای راه انداز آویزان می شود. هنگامی که رونویسی شروع می شود ، راه انداز گنجانده نشده است ، زیرا فرآیند رونویسی در قسمت جلوی RNA پلیمراز رخ می دهد.

 

منبع: https://biology.stackexchange.com/


علم آموزی

pericardial effusion هنگامی ایجاد میشود که مایع بین لایه پریکارد و اپی کارد قلب افزایش یابد که به عنوان pericardium هم شناخته میشود.

که در بیشتر اوقات خطرناک نیست ولی باعث ضعیف شدن قلب میشود.

نقش این مابع:

این مایع باعث حرکات روان تر قلب میشود.

که در حالت عادی 100 میلی لیتر حجم دارد ولی در اثر بیماری pericardial effusion این مقدار افزایش میابد.

که درمواقع خیلی شدید تر در اثر بیماری میتواند به 2 لیتر برسد.

 

علت اصلی

در بیشتر مواقع این بیماری به علت التهاب کیسه پریکاردی صورت میگیرد

عفونت های ویروسی و قارچی هم میتواند باعث این بیماری بشود

 

علت های دیگر

سرطان

صدمه به کیسه پریکارد یا قلب طی جراحی پزشکی

حمله قلبی

کم کاری تیروئید

نارسایی شدید کلیه 

بیماری خود ایمنی (لوپوس ،آرتریت روماتوئید و سایر موارد) ،آرتریت روماتوئید و سایر موارد) 

عفونتهای باکتریایی از جمله سل

در بسیاری از موارد ، دلیلی پیدا نمی شود. 

علائم
درد قفسه سینه
تنگی نفس
تب
صدای غیر ارادی 
فشارخون
سردی پوست
حالت تهوع
اسهال
استفراغ
درمان
 
 
 به دلیل عفونت ویروسی معمولاً در طی چند هفته بدون درمان از بین می رود. برخی از افزایش های این مایع پریكاردی كوچك هستند و هرگز نیازی به درمان ندارند. اگر افزایش مایع پریکارد به دلیل بیماری مانند لوپوس باشد ، درمان با داروهای ضد التهاب ممکن است کمک کند. اگر افت فشار خون به خطر بیفتد  ، نیاز به تخلیه آن بیشتر از طریق سوزنی که از طریق دیواره قفسه سینه وارد می شود و به فضای پریکاردیال موسوم به پریکارنتز تخلیه می شود . یک لوله اغلب برای چند روز در محل باقی مانده است. در بعضی موارد ، ممکن است تخلیه جراحی با برش از طریق پریکارد ، انجام شود.
مترجم: مهدی محمد حسین زاده
 

علم آموزی

در حال حاضر محصولات هیبریدی متنوعی در دنیای کامپیوترها خودنمایی می کنند که هر کدام با ویژگی های خاصی عرضه شده اند؛ از لپ تاپ های تغییر پذیر گرفته تا تبلت هایی که توانایی بدل شدن به نوت بوک دارند را می توان در فهرست محصولات برندهای مختلف پیدا کرد. از این رو ورود انواع جدید به این دسته از دیوایس ها چندان هیجان انگیز به نظر نمی رسد و فقط یک گزینه تازه به نمونه های موجود اضافه می گردد.

 

اما اخیرا شرکتی به نام Neonode اعلام نموده محصولی را در نمایشگاه CES امسال معرفی خواهد کرد که با یک اتصال ساده، لپ تاپ های قدیمی را به تبلت تبدیل می کند.

 

 

اول از همه اشاره کنیم که منظور این کمپانی از اشاره به تبلت این است که نمایشگری لمسی در اختیار خواهید داشت که شما را از صفحه کلید بی نیاز می کند و قادر خواهید بود همه فعالیت های موردنظرتان را روی صفحه نمایش به انجام برسانید.

 

در ادامه نیز باید بگوییم محصول شرکت یاد شده AirBar نام دارد و ایده ساده ای در ساختش به کار رفته به طوری که با اتصال آن به پورت USB لپ تاپ می توانید به نمایشگر آن قابلیت لمس پذیری ببخشید.

 

نحوه کار این گجت به این صورت است که یک میدان نوری نامرئی از خود متصاعد می نماید که به ادعای کمپانی سازنده zForce AIR نام دارد. احتمالا با لمس صفحه نمایش، این میدان نوری قطع می گردد و همین امر به دستگاه اعلام می کند کاربر دقیقا کجا دست گذاشته و واکنش نشان خواهد داد. یکی از جذابیت های این محصول این است که به هیچ نرم افزاری برای نصب نیاز ندارد و به محض وصل کردن آن به نوت بوک کارش را آغاز خواهد نمود.

 

در حال حاضر، این گجت با ویندوزهای 7، 8 و 10 و کروم بوک ها سازگاری دارد و کاربران

 OS X باید منتظر عرضه AirBar برای کامپیوترهای مک باشند. از دیگر خوبی های آن نیز باید به قیمت 49 دلاری اش اشاره کنیم که قشر وسیعی از کاربران توان خرید آن را خواهند داشت و بسیار مقرون به صرفه تر از خرید لپ تاپی تازه با قابلیت لمسی یا حتی تبلت خواهد بود.

 

منبع دیجیاتو


علم آموزی

اگر خواستید صفحاتی از pdf را حذف کنید

**ابتدا pdf خود را با گوگل کروم باز کنید

** Ctrl + p را بزنید یا روی print کلیک کنید

** در قسمت destination روی save as PDF کلیک کنید

** رو pages کلیک کنید و custom رو بزنید

** حال صفحاتی که میخواهید رو شمارشون رو وارد کنید 

** save رو بزنید

 

حال فایل pdf شما ساخته شده است بدون صفحاتی که نمیخواستید !!


علم آموزی

 

کروناویروس‌ها (نام علمی: Coronaviruses) خانواده بزرگی از ویروس‌ها و زیر مجموعهٔ کروناویریده هستند که از ویروس سرماخوردگی معمولی تا عامل بیماری‌های شدیدتری همچون سارس، مرس و کووید ۱۹ را شامل می‌شود.

 

این ویروس به‌طور طبیعی در داران و پرندگان شیوع پیدا می‌کند، با این حال تاکنون هفت کروناویروس انسانی کشف شده‌است.

کروناویروس‌ها زیر مجموعهٔ کروناویریده هستند. ساختار آنها نیز دارای یک ژنوم آران‌ای معمولی است. افرادی که هم‌زمان دارای بیماری دیگری باشند و کودکان مبتلا به بیماری‌های قلبی، بیشتر در معرض خطر ابتلا به کروناویروس‌ها هستند. معمولاً شدت سرماخوردگی که کروناویروس عامل آن باشد بیشتر است. کرونا ویروس‌ها که پس از راینو ویروس‌ها بزرگترین عامل ابتلا به سرماخوردگی هستند، بیشتر در زمستان و بهار باعث سرماخوردگی می‌شوند. اگرچه کرونا ویروس‌ها بیشتر در حیوانات دیده می‌شوند، اما هفت نوع از آن‌ها دستگاه تنفسی بدن انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. تشخیص اینکه علت بیماری کرونا ویروس باشد یا خیر کمی مشکل است، چرا که برخلاف راینو ویروس‌ها به سختی در آزمایشگاه رشد و نمو می‌کنند.

 

ساختار این ویروس از دو لایه تشکیل شده‌است؛ هسته این ویروس را مواد ژنتیکی و لایه بیرونی آن را تاج‌های پروتئینی تشکیل داده‌اند.

 

خانواده ویروس کرونا همیشه از گونه حیوانی به گونه دیگری منتقل شده‌است. این ویروس برای انتقال آسان‌تر ممکن است تکامل پیدا کند و موجب بیماری سخت‌تری شود.

 

 

منبع:Common Cold". University of South Florida Student Health Services


علم آموزی

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دست نوشته های یک فیزیکی ... مرکز نظافتی ایران فرکتال هنر لوگو پلاس یه اتفاق خوب برای دیده شدن شماست. ماهــیِ حــوضِ نقــاشــی ***کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه*** معرفی اینورتر های شرکت توزیع ابزار آروا